ما شکست نمی خوریم
سیدحسن نصراالله دبیرکل حزبالله لبنان تا کنون دو بار درباره شخصیت شهید حاج قاسم سلیمانی به ایراد سخن پرداخته است. سخنرانیهایی ویژه که نکات حائز اهمیتی برای اولین در آن بیان شده است. آنچه در متن زیر میخوانید چکیدهای از اولین سخنرانی دبیرکل حزبالله است که در تاریخ ۱۵ دی ماه ۱۳۹۸ بیان شده است.
حاج قاسم سلیمانی، برادر دوستداشتنی و عزیز ما به نهایت آرزوها و رؤیاهایش رسید و هدفش را محقق کرد. ما همواره دربارهی محقق کردن اهداف حرف میزنیم و میگوییم فلان کار هدف ما را محقق میکند یا هدف دشمنمان را؟
حاج قاسم سلیمانی هدفش را محقق کرد؛ چون این رؤیا و هدف، شخصی است. من همیشه میگویم مجاهدان و فرماندهان، شهادت را برای امت نمیخواهند؛ شهادت یک پروژهی شخصی است. این افراد برای امت خیر، زندگی شیرین، خوشبختی در دنیا و آخرت، عزت، کرامت، قدرت، بازدارندگی و زندگی در نعمتهای پاک و حلال خداوند را میخواهند اما پروژهشان در سطح شخصی، شهادت است. حاج قاسم از جوانی و زمانی که به جبهههای جنگ ایران رفت آرزوی او بود و این آرزو و مقصد و هدف را با خود داشت.

برخی کسانی که گام در این مسیر میگذارند، پیش از پایان راه دلسرد میشوند و این شعله و عشق و اشتیاق به دیدار در درونشان فرو میمیرد. و گروهی دیگر نیز هرچه زمان میگذرد، برافروختهتر، پرتوانتر، حاضرتر و شعلهورتر میشوند. حاج قاسم و ابومهدی مهندس از گونهی دوم بودند. مخصوصا در این چند سال اخیر.
وقتی سن انسان بالا میرود و میبیند پیری ریش و موهایش را سفید کرده، کمکم از اینکه در اثر بیماری یا در بستر بمیرد هراسان میشود. در حالی که او همیشه در جبههها و بین گلوله و ترکشهایی که بدنش پر از آنهاست، حاضر بوده است.
در سالهای اخیر معمولا وقتی حاج قاسم به سوریه میآمد، برادران ما امنیت و حفاظت آنها را بر عهده میگرفتند و شبانه روز با او میماندند تا دوباره به فرودگاه دمشق برگردد. او شبهای بسیاری را با گریه میگذراند. وقتی شهدا را به یاد میآورد میگریست. در بسیاری از دیدارها به من میگفت سینهام از شدت اشتیاق دیدار خدا و شهدایی که رفتند تنگ شده. اغلب برادران، دوستان و عزیزانی که با آنها زندگی کرده و دوشادوش آنها جنگیده و با آنها درد و رنج کشیده بود، رفتند و حقیقتا بسیار مشتاق پیوستن به آنها بود.
به هر حال، او این آرزو را محقق کرد و این از آن چیزهایی است که برای همهی ما دوستداران، دوستان و برادرانش، مایهی اصلی تسکین است. من از اینجا و از ضاحیهی جنوبی، خطاب به خانوادهی حاج قاسم سلیمانی و همهی نزدیکان بهویژه همسر فاضله و پسران و دخترانش میگویم: آنچه باید مایهی تسکین خاطر شما شود این است که پدرتان نهایت رؤیاهایش را محقق کرد و به عظیمترین آرزو رسید و من میدانم و شما بیشتر از من میدانید که این همواره هدف، رؤیا، مقصد و منتهای اشتیاق، عشق و امید حاج قاسم سلیمانی بود.
درست همین چیزها دربارهی حاج ابومهدی هم صادق است. دو یا سه ماه پیش اینجا در ضاحیه پیش من بود. من را دید و با دیدارش من را مفتخر کرد. چند ساعتی با هم جلسه داشتیم و در پایان دیدارمان گفت: سید! این طور که پیداست چیزی به پایان جنگ ما با داعش در عراق باقی نمانده و هرکه شهید شد شده و من زنده ماندهام و عمری از من گذشته و ریش و موهایم سفید شده. دعا کن سرانجام من شهادت باشد. او هم از همین جنس بود. همچنین به همسر فاضله و دختران محترمهی حاج ابومهدی میگویم: این باید مایهی تسکین خاطر همهی شماها باشد. این حال همهی شهدای عزیز دیگری هم هست که همراه حاج قاسم و حاج ابومهدی به شهادت رسیدند. بنابراین برای اینکه جنبهی شخصی را تمام کنیم و به اصل و جوهرهی نبرد موضوع بپردازیم، بهطور خلاصه میگویم: امروز اینها به آرزوهایشان رسیدند.
در فرهنگ ایمانی ما شهادت یکی از دو فرجام نیک است: پیروزی یا شهادت. یکی از عجایب فرهنگی ایمانی این تغییر معادلات است. آخرین حربهای که دشمن ما دارد کشتن ماست، و آخرین افقی که ما میتوانیم به آن چشم داشته باشم هم این است که در راه خداوند عزوجل کشته شویم. معادلهی ایمانی، بزرگترین نقطهی قوت دشمن را به بزرگترین نقطهی قوت ما مبدل میکند. در نتیجه ما شکست نمیخوریم. وقتی پیروز میشویم، پیروزیم و وقتی شهید میشویم نیز پیروزیم. پس پنجشنبه شب، دوم ژانویه هم روز پیروزی دیگری برای مقاومت و محور مقاومت و مردان آن بود و انشاءالله نمونهی جدیدی از پیروزی خون بر شمشیر خواهد بود. این شهادت بزرگ و این فرجام نیکو بر حاج قاسم، حاج ابومهدی و همراهان شریف و مجاهد ایرانی و عراقی این دو مبارک باشد. همچنین این پایان زیبا، که در مدرسهی حسین و زینب(علیهما السلام) به شهادت عشق میورزیم و چیزی جز زیبایی نمیبینیم.
تلاشهای متعددی صورت گرفت برای ترور حاج قاسم که بعضی هم اعلام شد و بعضی هنوز محرمانه است. آخرین تلاش شیطانی امریکاییها و اسرائیلیها برای ترور حاج قاسم در کرمان این بود که میخواستند پنج هزار نفر را در حسینیهای در شهید کنند تا مطمئن شوند حاج قاسم سلیمانی را کشتهاند. اما خداوند سبحان مرگش را به تأخیر انداخت و حفظش کرد و چنین شهادتی را برای او برگزید. همان طور که سیدناالقائد هم فرمودند که او شایستهی چنین شهادتی در چنین سطحی بود. من حاج قاسم و حاج ابومهدی و برادران همراهشان را میشناختم. آنها به دنبال شهادت بودند اما شاید چیزی که حاج قاسم به آن دست یافت بیشتر از خواستهاش بود. او در پایان، همچون حسین، بیسر و همچون عباس، بی دو دست و پیکرش همچون علیاکبر قطعه قطعه شده بود.